جالب نیوز




   


   
آپلود , آپلود عكس , آپلود سنتر , آپلود فايل , آپلود دائمي
موضوعات مطالب
نويسندگان وبلاگ
آمار و امكانات
»تعداد بازديدها:

طراح قالب

Template By: LoxBlog.Com

درباره وبلاگ

سلام...از دانلود تا مطلب همه چیز آزاده

لينك دوستان
» قالب وبلاگ

» فال حافظ

» قالب های نازترین

» جوک و اس ام اس

» جدید ترین سایت عکس

» زیباترین سایت ایرانی

» نازترین عکسهای ایرانی

» بهترین سرویس وبلاگ دهی

Farixfa
دنیای مطالب طلایی و جالب روز
بیا تو حال وحول
اطلاعات عمومی
تک ستاره ی آسمان
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان جالب نیوز و آدرس jalebnews.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.چیز باحالیه نه؟قربون قد و بالای کیفیت...!!!





آرشيو مطالب
پيوند هاي روزانه
» مصاحبه با بیل گیتس

مصاحبه لری کینگ با بیل گیتس

 

 

اینجا در ردموند، در واشنگتن چه کار می‌کنی؟ چرا در شیکاگو نیستی؟

خب، من همین‌جا بزرگ شدم، همین جا مدرسه رفتم، با دوستم پل آلن همین‌جا آشنا شدم.  و رویای بزرگ رایانه‌ای من و پل همین‌جا کلید خورد.  همین‌جا بود که من و پل تصمیم گرفتیم از رایانه به عنوان یک ابزار روزمره استفاده کنیم.

و شما دو نفر، از قرار معلوم، دیوانه رایانه بودید؟

دروغ چرا؟ بودیم.  ما دو نفر دیوانه رایانه بودیم.  و این موضوع مربوط به زمانی می‌شد که قیمت یک رایانه به میلیون‌ها دلار می‌رسید.  نمی‌شد به آسانی امروز یکی از آن‌ها را داشت.  ولی ما دو تا به روزی فکر می‌کردیم که این وسیله یک وسیله شخصی و همه‌گیر می‌شد.  و برای همین به فکر کار روی نرم‌افزار افتادیم.

و بعدش هم که به دانشگاه هاروارد رفتی.  رشته‌ات چی بود؟

خیلی رشته عوض کردم.  از این شاخه به آن شاخه! اقتصاد، ریاضی و چیزهای دیگر.  آخرش هم که درسم را تمام نکردم.  یک جورهایی اخراجی هاروارد محسوب می‌شوم.

رویایت در آن روزها که با پل شروع به کار کردید، پول بود یا نوآوری؟

پول؟ من و پل اصلا خوابش را هم نمی‌دیدم که از یک چنان چیزی بشود به یک چنین پولی رسید. ما فقط دیوانه‌وار عاشق ساخت و طراحی نرم‌افزار بودیم.  آن زمان، هر کسی که به نوعی در زمینه رایانه فعالیت می‌کرد، فکر و ذکرش سخت‌افزار بود.  ولی برای من و پل، این نرم‌افزار بود که جذابیت داشت.

کار را همین‌جا شروع کردید چون این‌جا خانه‌تان بود.

راستش، چون اولین مشتری ما در نیومکزیکو بود، مجبور شدیم به آن‌جا برویم.  یک شرکت کوچکی بود به نام ام. ‌آی. ‌تی. اس (میتس) که کیت‌های رایانه‌ای ۳۰۰ دلاری می‌فروخت که اگر همه قطعات را درست سرهم می‌کردی، چراغ‌ها روشن می‌شد و چشمک می‌زد.  همین! یعنی این به‌اصطلاح رایانه فقط همین کار ازش برمی‌آمد.

جدی می‌گویی؟ پس آنها با شما چه کار داشتند دیگر؟

ما رفتیم آنجا و نرم‌افزارمان را به آنها نشان دادیم.  همان نرم‌افزار بیسیک.  این نرم‌افزار به کاربر امکان می‌داد برای رایانه‌اش برنامه بنویسد.  آنها هم پسندیدند و نرم‌افزار ما تحت لیسانس آنها به بازار آمد.

اسم مایکروسافت را همان موقع انتخاب کردید؟ ایده‌اش از کجا آمد؟

من و پل اسم‌های مختلفی توی ذهن‌مان بود.  مثلا اینکورپوریتد/ آوتکورپوریتد، یا مثلا آنلیمیتد سافت‌ور

یا مثلاً دو دیوانه رایانه

آره، با این هم فکر کردیم که مثلا اسم خودمان دو تا هم در اسم شرکت گنجانده شود.  ولی بین همه آن اسم‌ها مایکروسافت طبیعی‌تر به نظر می‌رسد.  بقیه‌شان کمی تصنعی به نظر می‌آمدند.

ولی حالا دیگر پل با تو در مایکروسافت نیست.

چرا هست.  او عضو هیئت مدیره است و کلیدی‌ترین مشاور شرکت.

ولی چندان فعال نیست، هست؟

خب، راستش نه.  او دیگر یک کارمند تمام‌وقت نیست.

ولی هنوز رفاقت‌تان پابرجا است؟

بله، هنوز هم می‌توانیم مثل همان بچه‌مدرسه‌ای‌های قدیم بنشینیم و ساعت‌ها درباره ایده‌های جدید حرف بزنیم و هم‌دیگر را سرگرم کنیم.

بگذار یک قدم به عقب برگردیم.  اولین جرقه این شیفتگی به رایانه کی زده شد؟ در دبیرستان؟

بله دقیقا.  وقتی اولین پایانه رایانه‌ای در دبیرستان ما ایجاد شد، معلم‌ها از آن وحشت داشتند. می‌ترسیدند کاری کنند که خرابی به بار بیاورد و مجبور شوند خسارت بپردازند.  آن موقع من وقت آزاد زیادی داشتم چون در ریاضی و درس‌های مربوط به آن خیلی از بقیه سر بودم.  به همین خاطر با پل و چند تایی دیگر از بچه‌ها دایم با رایانه ور می‌رفتیم.  کار به آنجا کشید که برای بقیه کلاس تشکیل می‌دادیم و درس می‌دادیم که چطور با رایانه کار کنند.  این اختراع باورنکردنی ما را جادو کرده بود.  تا جایی که من خیلی از شب‌ها از خانه جیم می‌زدم و می‌رفتم به مرکز رایانه.

عجب! نظر پدرت چه بود؟ او وکیل بود، نه؟

بله.  هنوز هم هست.  پدر و مادرم همیشه سعی داشتند افراطی‌گری‌های مرا تعدیل کنند.  دوست داشتند من بیشتر شبیه بقیه دانش‌آموزان باشم.  طبیعی‌تر باشم.  سال آخر دبیرستان من در شرکت تی. آر. دابل‌یو کاری در رابطه با نرم‌افزارنویسی پیدا کردم و آنها هم اجازه دادند که من کارم را داشته باشم.  محبت بزرگی در حق من کردند چون وقتی عملا وارد کار شدم، تازه چیزکی یاد گرفتم. اما خواسته باطنی‌شان این بود که به هاروارد بروم و مثل یک دانشجوی عادی درسم را تمام کنم. وقتی اجازه دادند به این شرکت بروم، پیش خودشان فکر می‌کردند که بعد از مدتی رایانه و نرم‌افزار دلم را می‌زند و برمی‌گردم به همان جایی که آنها می‌خواهند.  می‌دانی که من هنوز هم رسما یک دانشجوی تعلیقی هاوراد محسوب می‌شوم!

بله دیگر، با خودشان می‌گفتند بیلی کوچولو کمی با رایانه ور می‌رود و خسته می‌شود و برمی‌گردد سر درس و دانشگاه.

البته باید بگویم که در همین کار هم خیلی حمایت می‌کردند و هوایم را داشتند.  همیشه می‌خواستند که من چیزهای جدید را تجربه کنم.  پدر و مادر من، فوق‌العاده بودند و همیشه اجازه می‌دادند من کنجکاوی‌های خودم را پی بگیرم.

آدم گاهی مجبور می‌شود خودش را نیشگون بگیرد که ببیند خواب است یا بیدار.  من که هرگز باورم نمی‌شد یک روز بشوم این لری کینگ که الآن هستم.  تو چی؟

من هم خودم را زیاد نیشگون می‌گیرم! این‌که رویایت، خیلی خیلی بیشتر از آنچه فکر می‌کردی به بار بنشیند، چیزی نیست که بشود به‌آسانی باور کرد.

از داشتن این موقعیت چه حسی داری؟

زندگی من از بدو تاسیس مایکروسافت تا امروز هیچ تغییری نکرده.  هر روز سخت کار می‌کنم، هر روز به فکر یک چالش جدیدم.  اما راستش قرار داشتن در راس یک مجموعه پول‌ساز که کارکنان آن از جمله باهوشترین آدم‌های رشته خودشان هستند و این‌که همه از تو انتظار یک حرکت استثنایی و بدیع را دارند، کمی هراس‌آور است.  اعتراف می‌کنم که گاهی می‌ترسم.

و این همه پول؟

هرگز نشده به خودم بگویم، وای من چقدر پول دارم.  هرگز.  هیچ‌وقت.  و البته هرگز هم از داشتن این همه پول خجالت نکشیده‌ام.  من به این پول به چشم یک فرصت نگاه می‌کنم.  این پول باعث شده من خودم را مباشر یا پیشکار جامعه بدانم که باید آن را در مسیر درست خرج کنم.  هرگز اعتقاد نداشته‌ام که باید این پول را برای فرزندانم به ارث بگذارم.  معتقدم که باید این ثروت را به شکلی هوشمندانه و از طریق بنیادهای مختلف خرج کرد.

چرا فکر می‌کنی نباید این پول را به بچه‌هایت بدهی؟

سوء تفاهم شده است.  من بهترین چیزها را برای فرزندانم می‌خواهم.  آنها هرگز مشکل مالی نخواهند داشت.  مطمئن باش.  اما از طرفی هم می‌خواهم آن‌ها هم مثل هر جوان دیگری بروند بیرون و کار کنند و پول دربیاورند.  می‌خواهم برای خودشان کسی باشند، کار و کسب مشخصی داشته باشند. از نظر من این ثروت باید مثلاً در جهت اعتلای پزشکی خرج شود.

 

می‌دانی در هر روز معینی چقدر درآمد داری؟

نه، ابداً.

خیلی پول توی جیبت می‌گذاری؟

فقط آن‌قدر که بشود ساندویچی، چیزی خرید.

پس الآن باید حدودا ۲۰ دلار داشته باشی؟

نه، دقیقاً ۱۰۰ دلار همراه دارم.

تو مخترعی، مغزت از نظر اقتصادی هم خیلی خوب کار می‌کند.  هیچ فکرش را کرده‌ای که یک روز برای ریاست‌جمهوری نامزد شوی؟

نه، اصلاً.  تخصص من کار در زمینه نرم‌افزار است.  می‌خواهم وقتم را صرف شرکتم، خانواده‌ام و امور خیرخواهانه بکنم.  اصلاً استعداد کارهای سیاسی را ندارم.

کلاً چی؟ آیا فکر نمی‌کنی که یک نفر که در زمینه اقتصادی خیلی موفق است می‌تواند بهتر از یک سیاست‌مدار، کشور را اداره کند؟

چرا.  فکر خوبی است که آدمی با پیشینه موفق اقتصادی عهده‌دار امور کشور باشد.  ممکن است خودم به یک چنین آدمی رای بدهم.  البته به شخصش بستگی دارد.  خیلی هم شده که مثلاً آدمی با پیشینه موفق نظامی‌گری از عهده مملکت‌داری به خوبی برآمده است.

 

برویم سراغ کارهای بشردوستانه.  آیا فکر می‌کنی که ثروتمندان الزاماً دینی دارند که باید به جامعه ادا کنند؟

بحث دین نیست.  بحث اخلاقیات است.  بحث وجدان است.  من شخصاً به این فکر می‌کنم که چه کارهایی هست که من می‌توانم در آنها منشا خیر باشم و بعد طبق یک اولویت‌بندی سراغ آن‌ها می روم.

چه زمینه‌هایی در اولویت‌بندی تو مقام نخست را دارند؟

پزشکی و فن‌آوری.  مثلاً همین ایمن‌سازی کودکان.  چون کودکان ما همه واکسن دریافت می‌کنند، حواس‌مان نیست که در این دنیای پهناور خیلی از کودکان جان خود را به‌خاطر بیماری‌های قابل‌پیشگیری از دست می‌دهند.

بی‌شک این که خودت پدر هستی روی طرز تفکرت تاثیر گذاشته.

قطعاَ.  من خیلی اهل خانواده هستم.  اما این‌که چرا بیشتر کارهای بشردوستانه‌ام در زمینه پزشکی است به این برمی‌گردد که به نظر من سلامت در اولویت خیلی بالاتری نسبت به هر چیز دیگری قرار دارد.

هیچ هوس کرده‌ای که مثلاً یک شرکت غله بخری؟ یا یک شرکت هواپیمایی؟

نه، هیچ‌وقت.  این کاری نیست که ما بلد باشیم.  ما کارمان نرم‌افزار است و در این رشته پیشگام محسوب می‌شویم.

حالا که این همه پول و اعتبار داری، چه چیزی باعث می‌شود تا برای کار انگیزه داشته باشی؟

بحث پول و اعتبار نیست.  صرف کار کردن لذت‌بخش است.  فکر کردن به آینده، به افق‌های پیشِ رو، به کارهایی که می‌شود انجام داد، به این‌که چه تاثیرات مثبتی می‌شود گذاشت .  .  .  این‌ها به آدم انگیزه می‌دهد.

بزرگ‌ترین نگرانی‌ات چیست؟

به نظرم هر مؤسسه‌ای که به اوج می‌رسد، ممکن است دچار غرور و تن‌آسایی شود.  همان بلایی که سر آی. بی. ام آمد.

و خانواده؟

خانواده برای من همیشه در اولویت قرار داشته، همیشه.  خانواده بزرگ‌ترین چیزی است که در زندگی داشته‌ام.  چیزی که به همه چیزهایی دیگر ترجیح می‌دهم.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







نويسنده : حسام | تاريخ : دو شنبه 7 آذر 1390برچسب:بیل گیتس,اخبار بیل گیتس,اخبار مایکروسافت, | نوع مطلب : <-CategoryName-> |

» عناوين آخرين مطالب